ایلیا جونمایلیا جونم، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا جون هدیه آسمونی

ازمایش ایلیا جون

امروز قراره ببرمت واسه چکاب کامل عزیزم صبح ساعت 9بود وارد ازمایشگاه شدیم یکم نشستیم تا نوبتمون بشه بعد رفتیم تو اتاق دکتر کلی با حرف زدن سرتو گرم کرد و از دستای خوشکلت خون گرفت خدارو شکر اصلا گریه نکردیفقط یه کوچولو جیغ زدی کارمون که تموم شد از ازمایشگاه رفتیم بیرون با خوردن خوراکی خودتو تا خونه مشغول کردی کمی استراحت کردی کم کم خوابت برد فداتشم........... امیدوارم جواب ازمایشات خوب باشه به امید خدا گل پسر مامانی... ...
11 خرداد 1392

valentain

سلام خوجل مامانی عزیزم شب ولنتاین بودکه به پیشنهاد بابایی ما و دایی جون و زنداییها خونه اقاجون جمع شدیم تا جشن بگیریم اون شب قرار بود خانوما سوپرایز بشن همه مشغول حرفیدن بودیم که بابایی با کیکو هدیه ها (به نمایندگی از طرف بقیه) وارد شد همه غافلگیر شدیم تو و فاطمه به سمت هدیه ها رفتین خودتونم از طرف ما بازش کردین یه خرس قرمزو خوشگل که خودت دوباره دادیش به من بهم تبریک گفتی هر 3تا هدیه شکل هم داشت تو همش میگفتی کیکو بیارین چون فک میکردی تولده حتی منتظر شمعشم بودی بعد ازم خواستی تا کیکو به کمک هم ببریم با کمک هم کیکو بریدیم و نوش جان کردیم تو هم اون شب خیلی کیک خورده بودی قربون اون معده گنجشکیت برم................ وای از دست تو ...
11 خرداد 1392

جواب ازمایش

عشق مامان امروز یکشنبه 21 اسفند اومدم تا جواب ازمایشتو بگیرم وارد ازمایشگاه مهر شدم جوابو گرفتم از اونجا هم رفتم مطب دکتر تا جواب ازمایشو نشون بدم خوشبختانه دکتر با دیدن ازمایشا سلامت کامل تورو تآیید کرد ............ امیدوارم همیشه تنت سالم باشه گلم پسر خوشکلم همیشه شادو سلامت باشییییییییییییی امیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
2 خرداد 1392

ارایشگاه رفتن ایلیاجون

سلام عسل مامانی امروز قراره ببرمت ارایشگاه تا موهای خوشکلتو کوتاه کنیم همیشه .قتی بچه بودی خیلی از محیط ارایشگاه میترسیدی هروقت میخواستیم موهاتو کوتاه کنیم ارایشگاهومی اوردیم تو خونه چون از محیط و وسایل ارایشگاه بیزار بودی خصوصا از قیچی اما الان خیلی بهتر شدی تازه بعد اصلاح موهات همیشه پیشنهاد میدی تا موهاتو فشن کنیم خلاصه اینکه واسه کوتاهی موهات رفتیم ارایشگاه اولش وقتی وارد شدیم همش غر میزدی و زیر لب میگفتی این چه ارایشگاهیه اصلا بدرد نمیخوره من اینجارو دوسندارم بزحمت راضی شدی نشستی روی صندلی و موهاتو کوتاه کردیم دوباره غرزدنت شروع شد همش میگفتی این ارایشگاه خوب نیست وقتی علتش رو پرسیدیم فهمیدیم که بخاط...
27 ارديبهشت 1392

واکسن ایلیا جون

٢٣بهمن روز 2شنبه خوجل مامانی امروز باید ببرمت واسه واکسن زدن هنوز به کلمه واکسن اشنایی نداری وقتی بهت گفتم بریم واکسن بزنیم صبح زود بیدار شدی با خوشحالی حاضر شدی فک کردی چه جی خوبیه حتماکه میخوام ببرمت وقتی رفتیم بعداز اینکه خانوم دکتر قدو وزنتو اندازه گرفت(قدت 112وزنت 18 کیلو)کلی باهات حرف زد راجب مسواک زدن و بقیه کارای شخصی تو هم مثل بلبل جواب میدادیبعد نوبت رسید به قطره فلج اطفال که به زور ریختن تو دهنت بعد که امپولو دیدی تازه فهمیدی که واکسن یعنی چی/ انقد گریه کردی که جیگرم داشت کباب میشد بابایی محکم تورو تو بغلش گرفته بود تا تکون نخوری بعد امپولو تو بازوی خوشملت فرو کردن(واکسنش 3گانه بود) میدونم خیلی درد داشت اما تو پسر ...
27 بهمن 1391

رفتن ایلیا جون به عروسی

سلام نفس مامانی اومدم تا از جشن خاله(دوست مامانی) برات بگم عزیزم شب 5شنبه 12بهمن باید برای جشن به تالار 8بهشت میرفتیم اون شب همه خونه دایی جون جمع شدیم تا باهم بریم جشن اخه اونا هم دعوت شده بودن تو با فاطمه جون کلی شیطونی کردی تا بالاخره لحظه رفتن فرا رسید همه حاضر شدیم توهم کلی گریه کردی که موهاتو برات فشن کنیم بابایی هم سعی کرد همونجور که میخوای موهاتو برات درست کنه تو هم تقریبا راضی شده بودی وقتی به تالار رسیدیم 1ساعت اول خیلی اروم کنارم نشسته بودی اخه از تو واقعا بعید بود که یه جا بشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هرحال صبرت تموم شد با فاطمه رفتی و مشغول رقصیدن شدی دیگه به هیچ وجه قابل کنترل نبودی حتی یه لحظه هم عروس و دامادو تو رقص...
27 بهمن 1391

تولد 5سالگی

بازم یه سلام دیگه به نفس مامانی. میخوام از تولد پسر خوجلم بگم. عزیزم امسال تولدت روز جمعه 17 اذر 91 مثل همیشه خونه اقاجون جمع شدیم دور هم خونواده ما و دایی جونا و اقاجون. یه تولد کوچولو و خودمونی اما زیبا و به یاد موندنی. تو خیلی خوشحال بودی انقد که خنده از رو لبات کنار نمیرفت کلاه تولدو گذاشتی رو سرت نشستی رو صندلی تا کیک و برات بیاریم چون دوسداشتی زودتر شمع 5سالگیتو فوت کنی همه دورت جمع شده بودیم فشفشه هارو رو هوا میچرخوندیمتو خواستی شمعو فوت کنی که فاطمه جون(دختردایی) قبل از تو فوتش کرد توهم زدی زیر گریه دوباره شمعو روشن کردیم تا تو با لبای خوشکلت فوت کنی با خاموش شدن شمع همه دست زدنو تو...
21 آذر 1391

ایلیا جون و محرم

سلام نفس مامانی. امسال محرم حسابی بهت خوش گذشت هر شب با بابایی میرفتی هیئت کلی هم شیطونی میکردی روز تاسوعا من و تو با خانواده مامانی رفتیم بیرون تا هیئت هارو ببینیم بعدازظهر تاسوعا حاضر شدیم تا به امامزاده ابراهیم بریم. اینم عکساش   همه هیئت ها در  حال دسته روی و عزاداری بودن ونمادهای از محرم و واقعه کربلا رو نمایش میدادن. اینم عکسایی از نمادهای محرم اینجا دیگه خسته شدی و رفتی رو شونه های دایی هات نشستی روز عاشورا هم به دیدن هیئتا رفت یم تو هم حسابی طبل زدی و دلی از عزا دراوردی چون بخاطر سروصداش نمیذاشتیم تو خونه بزنی عزیزم. ا...
8 آذر 1391

اطلاعات درباره محرم

محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود. شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است. محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است. حوادث و وقایع فراوانی در ماه محرم رخ داده است که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌شویم: غزوه ذات الرقاع ، فتح خیبر ، ازدواج حضرت زهرا ، ورود امیر مؤمنان علی علیه السلام، حادثه خونین کربلا - تاسوعا و عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و اسارت خاندان امام به کوفه و شام . ...
28 آبان 1391