ایلیا جونمایلیا جونم، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا جون هدیه آسمونی

رفتن من و گل پسرم به کرمانشاه

1393/6/25 12:54
نویسنده : مامان لیلا
179 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگل مامانی واسه جشن خاله اکرم خواهر زندایی سارا به کرمانشاه دعوت شده بودیم و قرار شد همگی من و تو زندایی و اقاجون و عزیزو دایی میثم به کرمانشاه بریم پنجشنبه ۲۲ خرداد۹۳ اقاجون واسه ساعت ۵عصر بلیط گرفته بود بعد ناهار وسایلمونو جمع کردیم و یواش یواش حاضر شدیم ساعت یک ربع به ۵ بود که بسمت ترمینال حرکت کردیم یکم تو ترمینال منتظر موندیم چون اتوبوس با تاخیر اومد ساعت تقریبا ۶ بود که اتوبوس رسید بعد از جابجایی وسایل و خریدن خوراکی واسه تو راه سوار اتوبوس شدیم خیلی خوشحال بودی از اینکه میرفتی کرمانشاه اروم و قرار نداشتی خیلی شیطونی کردی تو ماشین ساعت حدود ۹:۳۰ بود که راننده واسه شام نگه داشت پیاده شدیم و دسته جمعی شام خوردیم بعد دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم یکم تو ماشین خوابیدی عزیزم ساعت ۸:۳۰ صبح بود که رسیدیم کرمانشاه از ترمینال اونجا با یه اژانس رفتیم خونه مامان زندایی از دیدنمون خیلی خوشحال شدن نشستیم دور هم صبحونه خوردیم خیلی خسته بودیم یکم خواستیم استراحت کنیم که تو و امیرو ارمیتا یواشکی رفتین بیرون با صدای گریه تو از خواب پریدم وقتی دیدمت یه طرف صورتت حسابی زخم و کبود شده بود تو کوچه خورده بودی زمین عزیزم خیلی عصبی شدم وقتی اونجوری دیدمت یکم یخ گذاشتم رو صورتت تا ورم نکنه عزیز دلم اما تو اروم و قرار نداشتی خیلی شیطونی میکردی بزور کنترلت میکردم همش با امیر یا در حال بازی بودی یا در حال دعوا کردن منم کلافه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم روز جمعه روز نیمه شعبان بود ولادت حضرت مهدی تمام شهر جشن گرفته بودن و همه جا شربت و شیرینی پخش میکردن عصر جمعه بود که همه باهم رفتیم بیرون یه پارک کوچولویی داشت تو بلوار نزدیک خونه که رفتیم اونجا شما یکم بازی کردین و عکس انداختین بعد برگشتیم خونه روز شنبه که شب همون روز جشن خاله اکرم بود کلی مهمون رسید براشون ناهارو کلی مهمون داشتن بعد از خوردن ناهار آماده رفتن به محضر واسه عقد شدیم وقتی رسیدیم دم محضر عروس و داماد تازه رسیده بودن بعد از مراسم عقد و گرفتن عکس از اونجا راهی تالار شدیم تالار دالاهو که جشن اونجا برگزار شد وقتی رسیدیم اول رفتیم تو سالن غذاخوری و با میوه و شیرینی پذیرایی شدیم بعد مارو به سالن اصلی راهنمایی کردن واااااای که تو چقد اذیت کردی یه چشمم فقط به تو بود که یوقت گمت نکنم سالنو گذاشته بودین رو سرتون با بچه های دیگه بعد از کمی جشن و پایکوبی واسه صرف شام رفتیم بعد شام دوباره رقص و پایکوبی ساعت ۱۲ شب بود که جشن به پایان رسیده بود واسه رفتن به خونه آماده شده بودیم تو انقدر بازی و شیطونی کرده بودی که دیگ خسته شده بودی  رسیدیم خونه لباساتو عوض کردم خیلی زود خوابت برد خوشگلم روز یکشنبه بعدازظهر قرار شد به آمل برگردیم بعد خوردن ناهارو جمع کردن وسیله ها ساعت ۳ بعدازظهر بود که راهی ترمینال شدیم به محض رسیدن ما به ترمینال اتوبوس اماده حرکت بود ماهم سوار شدیم اینبار تو اتوبوس خیلی اروم بودی و تقریبا بیشتر وقتو خواب بودی یکم تو راه اذیت شدیم چون خیلی اروم میرفت یه مورد اورژانسی هم داشتیم که واسه یکی از مسافرا پیش اومده بود که خوشبختانه به کمک ما و بقیه مسافرا بخیر گذشت عزیزم ساعت ۶ صبح بود که به امل رسیدیم و تو هم بلافاصله تا رسیدیم خونه خوابت برد خوشگلم  ..... امیدوارم بهت خوش گذشته باشه عزیزم و بتونیم بازم باهم بریم مسافرت نفس مامان ........... خیلی دوستدارم گلم.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)