تولد بابايى
عزيز دلم سوم ارديبهشت تولد بابايى بود تو وقتى 4 شنبه از مهد تعطيل شدى شماره ى بابارو برات گرفتم تا تولدشو بهش تبريک بگى از پشت تلفن ازش کيک و کلاه تولد خواستى بابايى هم قولشو بهت داده بود 5 شنبه ناهار رفتيم پيش زندايى سارا تا بابايى از اونجا بياد دنبالت تو خيلى خوشحال بودى گلم بيشتر بخاطر کيک تولد( اى شکمو) منم رفتم از گل فروشى سر کوچه يه شاخه گل رز خريدم و خيلى خوشگل تزيينش کردم تا دست خالى نرى پيش بابا.................... ناهارو خورديم و تو منتظر بابا بودى ساعت 4 بعدازظهر بود که بابا زنگ زد و گفت داره مياد دنبالت تو با خوشحالى حاضر شدى و باهم حرکت کرديم وقتى بابارو ديدى پريدى بغلش و تولدشو بهش تبريک گفتى و گلو بهش دادى و باهم رفتين .......... بعدا که اومدى پيشم از خودت شنيدم که اونروز اول رفتين خونه عزيز بابايى از اونجام رفتين کيک و کلاه و فشفشه خريدين و دوتايى تو خونه تولد بابايى رو جشن گرفتين حسابى هم کيک خوردى عزيز دلم... عصر جمعه 5 ارديبهشت ساعت 5:30 بود که بابايى اوردت پيش مامانى و واسم از تولد تعريف کردى ... ايشالا تولد خودت خوشگلم....